به نام خداوند مهر آفرین
سال 14094 اهورایی، 7037 میترایی، 3753 زرتشتی، 2573 کوروشی (شاهنشاهی) و 1394 خورشیدی

بنام خدا


تقدیم به همه کسانی که عشق را می ستایند...

 
این تصویر، برگزیده ششمین جشنواره دو سالانه عکس مستند ونکور کانادا می باشد که منجر به سکوت یک دقیقه ای هیات داوری شد!
 
قیمت عشق
 

خواهم ورقی نوشتن از عشق
کآسان نتوان گذشتن از عشق

عشق است طریق آشنایی
دل یافت ز عشق روشنایی





تاريخ : یک شنبه 4 تير 1391برچسب:ونکوور,تله,تل,تله موش,,
ارسال توسط سورنا

به نام او

 

 موش ازشكاف ديوار سرك كشيد تا ببيند اين همه سروصدا براي چيست .مرد مزرعه دار تازه از شهر رسيده بود و بسته اي با خود آورده بود و زنش با خوشحالي مشغول باز كردن بسته بود .موش لب هايش را ليسيد و با خود گفت : كاش يك غذاي حسابي باشد .‍اما همين كه بسته را باز كردند ، از ترس تمام بدنش به لرزه افتاد ؛ چون صاحب مزرعه يك تله موش خريده بود .موش با شتاب به مزرعه برگشت تا اين خبر تازه را به همه ي حيوانات بدهد . او به هركسي كه مي رسيد ، مي گفت : توي مزرعه يك تله موش آورده اند، صاحب مزرعه يك تله موش خريده است . . . مرغ با شنيدن اين خبر بال هايش را تكان داد و گفت :  آقاي موش ، برايت متأسفم . از اين پس خيلي بايد مواظب خودت باشي ، به هر حال من كاري به  تله موش ندارم ، تله موش هم ربطي به من ندارد. ميش وقتي خبر تله موش را شنيد ، صداي بلند سرداد و گفت : آقاي موش من فقط مي توانم دعايت كنم كه توي تله نيفتي ، چون خودت خوب مي داني كه تله موش به من ربطي ندارد. مطمئن باش كه دعاي من پشت و پناه تو خواهد بود . موش كه از حيوانات مزرعه انتظار همدردي داشت ، به سراغ گاو رفت . اما گاو هم با شنيدن خبر ، سري تكان داد و گفت :  من كه تا حالا نديده ام يك گاو توي تله موش بيفتد.! او اين را گفت و زير لب خنده اي كرد و دوباره مشغول چريدن شد .سرانجام ، موش نا اميد از همه جا به سوراخ خودش برگشت و در اين فكر بود كه اگر روزي در تله موش بيفتد ، چه مي شود؟ در نيمه هاي همان شب ،صداي شديد به هم خوردن چيزي در خانه پيچيد . زن مزرعه دار بلافاصله بلند شد و به سوي انباري رفت تا موش را كه در تله افتاده بود ، ببيند .او در تاريكي متوجه نشد كه آنچه در تله موش تقلا مي كرده ، موش نبود ، بلكه يك مار خطرناكي بود كه دمش در تله گير كرده بود . همين كه زن به تله موش نزديك شد ، مار پايش را نيش زد و صداي جيغ و فريادش به هوا بلند شد. صاحب مزرعه با شنيدن صداي جيغ از خواب پريد و به طرف صدا رفت ، وقتي زنش را در اين حال ديد او را فوراً به بيمارستان رساند.پس از چند روز ، حال وي بهتر شد. اما روزي كه به خانه برگشت ، هنوز تب داشت . زن همسايه كه به عيادت بيمار آمده بود ، گفت :« براي تقويت بيمار و قطع شدن تب او هيچ غذايي مثل سوپ مرغ نيست .»مرد مزرعه دار كه زنش را خيلي دوست داشت فوراً به سراغ مرغ رفت و ساعتي بعد بوي خوش سوپ مرغ در خانه پيچيد.اما هرچه صبر كردند ، تب بيمار قطع نشد. بستگان او شب و روز به خانه آن ها رفت و آمد مي كردند تا جوياي سلامتي او شوند.

 براي همين مرد مزرعه دار مجبور شد ، ميش را هم قرباني كند تا با گوشت آن براي ميهمانان عزيزش غذا بپزد . روزها مي گذشت و حال زن مزرعه دار هر روز بدتر مي شد .تا اين كه يك روز صبح ، در حالي كه از درد به خود مي پيچيد ، از دنيا رفت و خبر مردن او خيلي زود در روستا پيچيد. افراد زيادي در مراسم خاك سپاري او شركت كردند. بنابراين ، مرد مزرعه دار مجبور شد ، از گاوش هم بگذرد و غذاي مفصلي براي ميهمانان دور و نزديك تدارك ببيند .حالا ، موش به تنهايي در مزرعه مي گرديد و به حيوانان زبان بسته اي فكر مي كرد كه كاري به كار تله موش نداشتند !

 و اينكه....

 اگر شنيدي مشكلي براي كسي پيش آمده است و ربطي هم به تو ندارد ،كمي بيشتر فكر كن. شايد خيلي هم بي ربط نباشد*





ارسال توسط سورنا
آخرین مطالب

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 78 صفحه بعد

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی